دلتنگیها ودلنوشته های احسان برای فرزان
عاشقانه های دل برای بهترین معشوق دنیا
همه دوستا وهمکارام ازدواج کردند ولی من نه ،چون من همیشه تورادوست داشتم ،حالام اگه توزندگیت خوب باشه من به همین راضیم فرزانه ،فقط میخام تو چیزی را که دوست داری داشته باشی ،خودمم سالهاست دیگه اهمیتی ندارم ،ولی برام لنویس ،الان نمیدونم خواب باشی یا که بیدار ،ولی کاش میشد یبار مثل امشب تو یه دقیقه بات مستقیم مثل این وبلاگ که تو یه دقیقه حرف زدم حرف میزدم ،الان اومدم چادگون همه خوابن ومن بیدار ،دیشب تا صبح همه خواب بودن ومن مثل خیلی وقتا بیدار ،من خیلی باتو حرف میزنم ،خیلی ،دکلمه میگم مینویسم با اسم احسان ثامن ،دکلمه هامو روزی شاید بگوشت برسه روزی اون احسان ثامن همون احسانب بود که تو میشناسی ،خیلی نوشته ها نوشته بودم وثبت نکرده باقی گذاشته بودمش ،وثبت نمیکردم ،مدتها با نوشتنم که حالمو خوب میکرد قهربودم ،نمیتونستم واقعا بنویسم ،همش تو بغض بودم حالام برا اینکه مطمین بشم باید بات حرف بزنم،شاید تو ازدواج کرده باشی ولی همیشه ته قلبم میگفت یروز دیگه اتفاق میفته که ازحال هم باخبر باشبم ،نمونه این اعتقاد همین وبلاگ ،۶ساله ندیدمت ،خیلی سخت گذشت ،اخرین دفعه که همو دبدیم وباهم بودیم را یادته،؟؟؟؟؟لطفا فقط با من حرف بزن وبرام ازحال خودت بگو ،دیگه بعدش خواسته ها همه خواسته تو ،چون همیشه واقعا همینو میخام تو راحت باشی ،منم بلاخره زندگیمو یجوری مثل همین دوران که گذشت ادامه میدم .ولی من باید حرفاتو بشنوم برا اینکه میخام مطمین بشم فرشتمون نباشه پیام میده اینجا برام بنویسی کجا اخرین بار همو دیدبم .؟؟؟تورا خدا فقط یبار بزار حرف بزنیم .من حرفاتو باید بشنوم .هرکی ندونه شاید خودت بدونی چقدر دوست داشتنت برام پر رنگ بوده ، نظرات شما عزیزان: فرزانه غ
ساعت20:41---25 ارديبهشت 1397
اخه دلم نمیخواد شمارمو داشته باشی و باهم درتماس باشیم پاسخ:چه دلیلی داره وقتی تو رابطه هستیم و میدونیم برنمیگردیم ،برگردیم دوباره و دوباره خیلی اتفاقات تلخ را باعث به یاد آوردن باشیم ؟؟؟؟ فرزانه غ
ساعت20:24---25 ارديبهشت 1397
احسان ببخش ولی اصلا قبول ندارم حرفاتو.قبل اینکه تو بیای خواستگاری خدا میدونه نه محسن نه هیچکس دیگه هیچی به من نگفتن.حتی یادمه داداشم گفته بود من یه فرزانه ایمان دارم الکی انتخاب نمیکنه ولی وقتی شما اومدین وشماهارو دید فقط از بابت اختلاف فرهنگی و خانوادگی بعد شما صحبت شد.مامانم بابام خالم داداشم همه میگفتن بدرد هم نمیخورین چون خانواده هامون فرق داشتن.من خانوادمو همینطوری که هستن تو سر میذارم نه صرف اینکه به خاطر 1نفر باعقاید خاصش که میخواد منو بگیره کل خونوادمو مجبور کنم که عوض شن.ترجیح میدم اون ازدواج هرگز اتفاق نیافته.احترام میذارم به هر عقیده ای که شاید دز جانب تو و خونوادت ناپسند باشه.خدارو شاهد میگیرم قبل از اومدنتون هیچکس با من حرف نزد ولی یعدش همه مخالفتشونو اعلام کردن فرزانه غ
ساعت14:38---25 ارديبهشت 1397
والا یادم نیست امروز ناهار چیخوردم !مربوط به 6 سااااااااال پیش میشه آخه سه شنبه 25 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 1:37 :: نويسنده : احسان
درباره وبلاگ این وبلاگ برای کسیکه عاشقانه دوستدارش بودم وهستم هنوز!!!!وتمام وجودم ازآن اوشد راه اندازی شد. برای اوقاتیکه درکنارش نیستم ودلتنگش میشوم برایش مینویسم.ومیگویم که ان لحظات راکه درکنار ت نیستم ومحبتم رانثارت بنمایم بازهم دلتنگ توام ،قدم به دنیای مجازی بگذاروبدان که عاشقانه دلتنگ دیدارتو ام .بی بهانه بگویم نوشتن را دوست دارم بخاطر تو ای صدف زندگانی ام. اماافسوس ...که مرا شکست... من وباورهایم را... آنقدری که فکرمیکردم مرادوست دارد وبرایش ارزش دارم... نداشتم!!دوست داشتن من سبب گشت تا که....... اومرا به رایگان به غروری کاذب بفروشد... حرمتها شکسته شد ....وبی تردید برای شکستن حرمتها بدان شکل پشیمانی به همراه داشته است... حال آنچه که مانده است...یک دل شکسته ودنیایی غریب مانده است! دنیایی رنگین ازخاطراتیکه باهم داشتیم وارزوهاییکه دوست داشتم با هم به انهابرسیم ... شاید از احساسیکه من درقلب وتمام وجودم به او داشتم هیچگاه بحقیقت به یقین نرسید.شاید میگفت که دوست داشتن من را ازاعماق قلب به یقیین وباور رسیده است... اماگمان میکنم که .... فرزانه ام من به حال وهوای همان روزهای عاشقی اینجا می آیم وعاشقانه بازهم ازاحساسم مینویسم!!!!چون تمام دنیای احسانت بوده ای وهنوزهم آن اولینی !!!...این روزها وشبها وسال به سالی که برمن بگذشت با این باور که نبودنهایمان کنارهم باورشدنی نیست برمن بسیارسخت بگذشت... هنوزهم باورم نمیشود که چگونه رفتارشد با این دل احسانت... موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|